هنوز «ام وهـب» ها بسیارند

عبدالزهراء سیستانی در صفحه اینستاگرام خود با انتشار تصویر زیر نوشت:

عکس/ هنوز «ام وهب» ها بسیارند
حرف اول:
آه، آهی از سر درد و بغض ، آهی با چاشنی اشک ، سینه ای تنگ و دلی گرفته و حسرتی بسیار، غبطه میخورم، به حال همه آنها که رقصی میانه میدان میکنند و زیبا روی و خضاب شده به بارگاه حضرت #عشق راه میابند. نهایت امر این چند تکه پارچه مخصوص روزهای خوب را بیرون بیاورم و نگاه کنم و دوباره در جایش قرار دهم، باشد که نوبت ما نیز برسد.حرف دوم:
چقدر آزار دهنده است، امروز آن مقام کشور #کدخدا فرمود که از ما راضی است و نامه گزارش کار ما در کوبیدن سر متعرضان به اماکن دیپلماتیک #عربستان او را امیدوار ساخته، ضمنا به اطلاع میرساند که جرم حمله به #سفارت محبین و خادمین کدخدا در منظر کلید داران ایران زمین با جرم گردن زدن عالم اسلامی و شیعه امیرالمومنین علیه السلام برابر است اگر بیشتر نباشد !

نوای مربوطه:
چون ام وهب، بسیارند،،
در هر سوی این مردستان،،
مادرهای عاشق پرور،،
در ایران و افغانستان،،
همچون این شهید (شهید_مدافع_حرم و حریم) فراوان داریم،،،
تا وقتی سر و تن و جان داریم،،،
ما به نهضت شما ایمان داریم …
هشتگ ها :
#سینه_تنگ_است
#دولت_تدبیر_و_امید
#مرگ_بر_آمریکا
#مرگ_بر_آل_سعود
#رقصی_میانه_میدانم_آرزوست
#ژیان_به_فراری_میگه_تندرو
#کلید_شکسته_بود_لامصب
#بر_پدر_دنیاطلبی_لعنت
#المقاومة #حزب_الله #جهاد
#Jihad #Moqawamah #Hezbollah #ISLAM #SHIA

بی سوادی ما هم عالمی دارد...


گذری به کودکیمان بیاندازیم بازی چرخش به دور صندلی ها که حتما یادتان هست ؟
 !

چند صندلی به صورت دایره ای  و دوبرابر آن صندلی ها، کودک انتخاب می شد که دور صندلی ها قرار می گرفتند و با شروع موسیقی همه شروع به دویدن میکردند و وقتی موسیقی قطع میشد مجبور بودیم همدیگر را هل دهیم تا خودمان بر روی صندلی بنشینیم ،هر بار اینکار تکرار میشد و یک صندلی کم میشد  و در آخر کسی که از همه زرنگ تر بود بر روی آخرین صندلی می نشست واین بازی از همان بچگی این دیدگاه را در ذهن مان  بوجود آورد که برای نشستن بر روی صندلی باید دیگران را هل داد و از سر و کولشان بالا رفت تا خودمان بتوانیم بر روی آخرین صندلی بنشینیم،همینطور روز به روز بزرگ و بزرگتر شدیم و هر روز با خودمان تکرار میکردیم برای اینکه معروف و بزرگ شویم باید دیگران را هل داد تا خودمان بر روی  صندلی آخر بنشینیم .


ادامه نوشته

۱۶ آذر روز دانشجو بر تمامی دانشجویان با عزت ایرانی مبارک باد



روز دانشجو یعنی :

روز قلم های تیز، روز فکر های خلاق، روز اندیشه های نو، روز تو،

روز دانشجو را به تو تبریک نمی گویم.

تو را به این روز تبریک می گویم.

که این روز بی تو، و بی حس "آرمان خواهی" و "ایمانت به حق طلبی"،

وجودی بی معناست.

دانشجو یعنی تلاش، امید، آینده، صبر، یعنی تو، یعنی من،

یعنی تمام اونایی که رفتن تا ما بمونیم.

عید  غدیر خم بر همه شما  و همه شیعیان جهان مبارک باد




طى كنم عرصه ملك و ملكوت از پى دوست‏              ياد آرم به خرابات چو ابروى على(ع)
غدير يادآور عهد من و توست ،عهدى كه سالهاست ما و پدران ما با همه وجود آن را پاس داشته ‏ايم.
غدير داستان ديروز نيست،چراغى است كه امروزمان را مى ‏افروزد و ولايت ، ريسمانى الهى است كه هميشه وهمه جا ما را به سوى خود فرا مى ‏خواند،آنكه به اين ريسمان الهى در آويزد از دنيا بگسلد؛ آنكه سايه پر مهر و بى بديل ولايت رابر سر گسترد، سر بر آستان هيچ كس جز خدا فرو نياورد.
هر كه حق را با امام على، (ع)، و اولاد طاهرينش، بشناسد؛در ميان قرائتهاى رنگ رنگ و پر فريب٬ سرگردان نگردد و آنكه عهدشكنان غدير رابخوبى بشناسد، امروز نيز دست پر نيرنگ فرزندانشان را به يارى و بيعت در دست نگيرد.
غدير على، هنوز هم چشمه اى لبريز از آب حيات و دريايى موّاج از كرامتها و فضايل است.
غدير، دريايى از باور و بصيرت، در كوير حيرت و هامون ضلالت است تا كام جان هااز آن سيراب شود.
غدير، يك كتاب مبين است، سندى براى تداوم خط رسالت در جلوه امامت.
 غدير، براى تشنگان، چشمه زلال هدايت است، و براى ره گم كردگان، صراطى است.كه به سنّت پيامبر منتهى مى شود.
غدير، عيد ولايت است.اگر امّت، غديرها را پاس بدارند، عاشورا هاى مظلوميت و كربلاهاى خون و شهادت پيش نمى آيد و خورشيد امامت، در محاق خلافت قرار نمى گيرد.
امّت بى امام، و راه بى علامت و شب بى چراغ ، كشتى بى ناخدا، دشت بى چشمه، و . . . قنات خشكيده و بى آب! . . .
رهشناس تر از «مولود كعبه» كيست؟ و قاطع تر از «ابوتراب» و پسنديده تر از «مرتضى» و والاتر از«على» كدام است؟
غدير، نشان دادن خورشيد به گرفتاران ظلمت است.
غدير، روز تكميل دين و اتمام نعمت است.
خجسته عيد سعيد غدير خم، عيد امامت و ولايت، بر دل دادگان آستان هدايت و شيعيان رهرو سعادت مبارك و تهنيت باد.

و اما اگر تو را نداشتیم چه می کردیم؟ ؟ ! !


غریب آشنا ی من سلام !

چگونه نوشته ام را آغاز کنم در حالی که شعرای بزرگ در وصف تو مانده اند ؟

چگونه تو را بستایم در حالی که قلم در دست های ناتوان من به رعشه در افتاده است ، کاغذ در زیر دستانم بی تابی می کند و کلمات و جملات ، همه از من روی برگردانده اند ؛ براستی که تمام کائنات می دانند از تو نوشتن کاری است بس صعب و دشوار.

بگذار به سادگی قلبم سخن بگویم که هرگاه نامت به گوش می رسد آستانش ابری می گردد و فضای دیدگانم نمناک می شود و روح و جانم چون کبوتری سبکبال به سوی صحن و سرایت پر می گشاید ؛ کبوتری که جز حرمت آشیانه ای ندارد و جز مهر و عشقت ، دانه ای برایش یافت نمی شود ؛ کبوتری که پرواز را در آستان تو آموخت ، آستانی که خدایی ترین نقطه ی ایران است .

نقطه ای که آسمان برای نداشتنش به زمین رشک می برد ؛ چرا که تو در دل زمین جای داری ، اما افسوس که برایت غریبه است .

آقای غریبم ! چرا غریبی ؟ !

براستی شما غریبه اید یا خفتگان بقیع ؟ !

به خدا سوگند تو آشناتر از هر آشنا به این مردم هستی ؛ چرا که بارها شنید ه ام جایی که قلبی برایت بتپد آنجا خانه ی توست.

ایران خانه ی ماست براستی اگر تو را نداشتیم ما هم غریب بودیم ؛ چرا که آشنایی برای دل های خسته مان یافت نمی گشت .

آقا ی من ! اگر تو را نداشتیم چه می کردیم ؟

هر گاه که دل هوای صحن و سرایت را می کرد چه بهانه ای برایش داشتیم ؟

دیگر کبوترهای این دیار ، آستان امنی برای بال گشودن نمی یافتند و اشک های لرزان ما جایی برای فرود آمدن نداشتند.

مولای من ! براستی اگر تو را نداشتیم ما از همه غریب تر بودیم .

 

دل نوشته ی یه بچه جانباز

 سلام،اسم من امیره،،بابام جانباز شیمیاییه،خیلی حالش بده،الان که دارم این مطلب رو مینویسم توی بیمارستانم،خودم بستری نیستم، با مامانم اومدم که بالای سر بابام وایستم،بابام داره من رو نگاه میکنه ولبخند زده ولی خدا می دونه توقلبش چی میگذره؟؟مامانم داره بالای سرش قرآن می خونه که بابام راحتتر نفس بکشه...

امشب خیلی دلم گرفت وقتی دیدم بابام داره سرفه میکنه وبقیه بیمارا میگن:این یارو رو خفه کنید،صداش داره عذابمون میده.

ادامه ی مطلب رو فراموش نکنید...


ادامه نوشته

نامه ی یک وبلاگ نویس به دکتر احمدی نژاد

سلام دکتر

هشت سال صبر کردم و هر روز به خودم می گفتم روزی برایتان نامه می نویسم ولی هربار که میخواستم این کار را انجام دهم شدنی نبود،نمی دانم چرا ولی این را میدانم که آن زمان وقتش نبود ولی الان دیگر وقتش رسیده گرچه شاید خیلی دیر شده باشد.


ادامه مطلب را حتما بخوانید...

ادامه نوشته

چه کسی خواب سنگین پدر را شکست ؟ !

 

تو به من نعره زدی

               

 و نمی دانستی من به این بازی ها دل خود خوش کردم

روز ها از پی من تند دوید

                                       جز به اتلاف زمان هیچ ندید

خورد و خوابم شده این بازی ها

               لی لی و بازی قایم باشک ؟ !

                                نه به این ها ، به آن بازی ها

                                             به همان ها که پر از جنجال است

                                           تو در این بین فقط می کشی و می تازی

پدرم قبض به دست

          نعره ها می زند و می گوید :

                            

                            که اگر بار دگر من بینم

                                            بنشینی پس این جعبه ، چنان

                                                                          پدرت ، در آرم  

ظهر ها می خوابد

              با چنان  خـُرخـُر خود

                         می کند گوش فلک را او کر


                                             و من آنجا ته دل می خندم 

                                                        می روم با نوک پا به سراغ جعبه

به پدر می گویم :

                 تو به من نعره زدی 

                                 و نمی دانستی

                                        من به چه دلهره از دور به تو می نگرم

و دو دستم لرزان

             سوی کی برد رود

                      و خیالم راحت که پدر خوابیده   

                                    و به خود می نازم که چقد هوش و ذکاوت دارم

    

می شوم غرق در این بازی ها


                             که کتک های پدر

                                            می کند بیدارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

                         چه کسی خواب سنگین پدر را شکست؟ !


                                                           شاعر : باران 

      

به مناسبت 24 تير

آسمانی ترين زمينی دنيای من سلام

فرداهفتاد و چهارمین طلوع خورشيد وجود تان 

بر پهنه سرزمين ايران است 

و اين چند خط ، عرض ارادتی است خدمت شما .

 آقاجان تصدق خنده های دلربايتان گردم

سال پیش درچنین روزهایی مهمان هايی از اقصی نقاط جهان داشتيد 

چه سفره عشقی بر پا بود 

و چه باده ی نابی در سبوی چشم هاشان جاری می شد .

با ديدن اين سفره عاشقی و دلدادگی ، رعشه بر اندام نحيفم نقش بست 

منی كه خود را سرباز فداييتان ميدانم اينگونه حالم بود 

چه رسد به دشمنانی كه سال ها در پی خوابی عبث اين پا و آن پا می كنند .

صحنه دلدادگی عمارهايتان با نژاد ، رنگ ، زبان ، لباس و مذهب های مختلف 

بيشتر از پيش نمودی از ولايت معنويتان بود .

اما چشمی كه به حب مقام و منصب دنيوی كور شود 

ديگر اميدی به بينايش نخواهد بود .

راستش را بخواهيد حسوديم شد...

به اينكه ديدارتان نصيبم نمی شود و آه حسرت بر دل دارم

اما به ناگاه لبخندی توام با رضايت بر لب هايم نقش بست 

اگرچه عمار خوبی برايتان نيستم 

اما اويس زمانه تان خواهم شد

اويسی كه بين او و رسول زمانه اش فرسنگ ها فاصله افتاده است .

سيد و مولای من

امروز 24 ام تير ماه سالگرد تولد شماوانفجار مسجد جامع زاهدان است.

شهدايی كه تا لحظه آخر ، جای خون ، عشق شما در 

شاهرگ هايشان شريان داشت و درست در شب ميلاد شما 

و عموی بزرگوارتان حضرت ابوالفضل العباس (ع) به سيد 

و سالار شهدا پيوستند .

و در آخر : آسمانی ترين زمينی دنيای من تولدت مبارك

 

حماسه حضور


آسمانی ترين زمينی دنيای من

سلام !

آقاجان ! ما آمديم ...

ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

سلام بابایی

     سلام بابایی

منم آرمیتا

دختر كوچولوی تو

امروز روز شماست ، روز پدر...

امروز دختر يكی يه دونت، بجای پريدن توی آغوش گرم پدرش

 بايد سنگ مزارش رو به آغوش بكشه 

و در عوض بوسه زدن به دستای مهربونش

عكس قاب كرده اش رو بوسه بارون كنه .

                                             

                                                              


ادامه نوشته

كوچكترين معلم ایران دختری شش ساله

روز معلم است و اين تحفه ناچيز برای تو ست آرمیتای عزيز....

نمیدانم از کجا شروع کنم ، قلم در دستانم بی تابی میکند تا از تو و از پدرت بنویسد و جوهرش را همچون اشک بر روی کاغذ بگستراند .

نمیدانم سخنم را میشنوی یا نه ؟؟؟

نمیدانم آیا حرفهای دل ما را میدانی يا نه ؟؟؟

                                                               

                                                              


ادامه نوشته

وداع تلخ ( قسمت دوم و آخرین قسمت )

صبح فرارسید و دلتنگی مان برای حرف های شیرین او و مادرش ثانیه به ثانیه بیشتر می شد اما وعده دیدارمان غروب در گلزار شهدا بود .

رأس ساعت 4 بعدازظهر در گلزار شهدا حاضر شدیم گلزار شلوغ بود ؛ هر کس در کنار عزیزش نشسته و نجواهایی که برخواسته از سالها دوری و دلتنگی بود با نگاه های عمیق و دانه های سفید رنگی که ریزششان هر لحظه بیشتر می شد نشان می داد .

                                                            

                                                             

به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه نوشته

نرم نرمك می رسد اينك بهار....


بار ديگر بهار ، با زمزمه ی شور و شعف از راه رسيد .

زمين جان تازه ای گرفت ؛ سرود شادی سر داد و زندگی طراوتی دوباره يافت .

اين روزها ، شكوفه ها آيات حيات را تلاوت می كنند و نسيم سحر ، سبزه های نو رسته را نوازش می نمايد ؛ گيسوان طلايی خورشيد بر شانه های ستبر زمين آويخته می شود و گرمای مهر بر شاخه ها می ريزد .

از امام صادق ( ع ) روايت است كه : " نوروز ، روزی است كه در آن قائم ما اهل بيت ظاهر می شود و خداوند او را ظفر خواهد داد . هيچ نوروزی نمی آيد مگر آنكه ما اميد فرج داريم . "

و اما اينك با توجه به تحریم های فشرده بدخواهان ایران ، همگام با كبوتر های در بند فلسطین اشغالی و سوریه ، چشم انتظار آن بهار و نوروزی هستيم كه با نسيم بصيرت و معرفت ، ابرهای ظلم و استكبار جهانی را بزداييم و با تابش خورشيد حقيقی عالم بشيريت ، قنديل های ترك خورده ی كفر و جور را فرو ريزيم .

اينجانب با تبريك سال جديد ، از خداوند متعال سال خوب و با نشاطی را برايتان آرزومندم و اميدوارم در سايه الطاف الهی در تمامی عرصه های زندگی بخصوص در راه كسب علم و دانش و معرفت هم چون احمدی روشن ها ، رضايی نژادها و جنگی زهی ها عمل نماييد و همواره موفق و مؤيد باشد .

                             هر روزتان نوروز                         نوروزتان  پيروز

                                     

وداع تلخ ( قسمت اول )

دست ها تکان می خورد و او با افکار بزرگ کودکانه اش به سمت هواپیما می رود و هنوز صدایش در گوش هایم می پیچد : " به آدم بدا می گم چرا نذاشتین ایران پیشرفت کنه "

و استاد چیره دستمان چه زیبا گفته بود : می آیند .... عادت می دهند ....و می روند .....

آمد ، شیرین زبانی کرد خودش را در دل جای داد و در آخر رفت .


 به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه نوشته

خبریست در دنیا..!!     آقا بیا ...

اوضاعی است در جهان! در مصر، مرسی دارد با پیش نویس قانون اساسی اش کلنجار می رود. عده ای جمع شده اند شعار مرده بادش را سر می دهند، دسته ای هم سنگ زنده بادش را به سینه می زنند، انقلابی که ولی فقیه نداشته باشد حق و باطلش با هم حسابی قاطی می شود.



آن طرف تر در غزه هنوز دود موشک های فجر پنج در هوای مردم ساحل شرقی مدیترانه پیداست اما تکلیف حماس و جهاد اسلامی با هم نه

                                                                و اما....

منبع :وبلاگ " از چشم من "


                                                          

ادامه نوشته

خاك - آتش

در پس هر دری مهمانی است و تا صاحب خانه در را نگشايد و اذن دخول ندهد ، هيچ ضيافتی بر پا نمی شود ، هيچ سفره ای گسترده نمی گردد و هيچ طعامی تناول نمی شود  چه رسد به اين ماه خدا  و شب های با بركت قدرش ،كه خداوند سفره ی عاشقی گسترانيده  و طعامی از دلدادگی و جام هايی از اشك برای بر طرف كردن تشنگی عشاق خويش محيا فرموده است؛ شورترين آبی كه شيرينی عشق را بر دل می نشاند .

اين شب ها شب های دل دادن به خالق است شب هايی كه آدمی به سر خاك بودن انس و آتش بودن جن پی خواهد برد!!!!!

مگر غير از اين است كه خاك آتش را خاموش می كند ؟

در اين شب ها شياطين و جود خويش را با سرشت خاكی خويش خاموش خواهيم ساخت .

سكوت( در مقابل کشتار مسلمانان در میانمار) ممنوع!!!


رسول خدا فرمود: «مَنْ سَمِعَ رجلاً ینادی یاللمسلمین فَلْمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِم؛ کسی که بشنود مرد مظلومی از مسلمانان کمک می‌خواهد، ولی او را یاری نکند، مسلمان نیست»

اگر روزه بگیری و نماز بخوانی ولی فریاد مسلمانی را نشنوی، مسلمان نیستی!

به یاد مردم میانمار ؛ مسلمانی ما هم عالمی دارد

داستان روزه گرفتن و مسلمانی ما هم عالمی دارد.

 اینکه از مسلمانی ما فقط مانده همین نماز خواندن و روزه گرفتن! 

خیلی بد بین  نیستم ولی خداییش کمی زندگیمان را مرور کنیم. 

ماه رمضان با همه مبارکییش شروع می شود.

 من و تو هم سحرها برای آنکه بتوانیم بیش از 15 ساعت روزه داری و گرسنگی را تحمل کنیم خوب می خوریم.


ادامه نوشته

به مناسبت ماه مبارك رمضان

ماه برکت زِ آسمان می آید

صوت خوش قرآن و اذان می آید

تبریک به مؤمنینِ عاشق پیشه

تبریک ، بهار رمضان می آید

 

به مناسبت نيمه شعبان



مصر جدايی

                      

               نيمه شعبان شد و افسوس دلدارم نيامد                     

ماه كامل ديدم و ماه شب تارم نيامد

آخر از درد فراقش دل به تنگ آمد ولی

يوسف از مصر جدايی ، سوی گلزارم نيامد

چشم بر در خيره دارم ، روز و شب تا او در آيد

از سفر آن سوسوی چشمان بيدارم نيامد

رفتگان باز آمدند و دلبران گرم وصال

از چه يا رب ، نرگس من ، لاله رخسارم نيامد ؟!

تا مگر يكدم خريداری نمايد سوز دل

تاجر قلبم به سوی كهنه بازارم نيامد

سال ها در چاه ظلمت خفته بودم ای دريغا

غافل از اينكه گره افتاده در كارم نيامد

گر ندارد او سر لطف و عطوفت با دل من

ديگر ای " باران " ، چرا از بهر آزارم نيامد ؟!

                                              شاعر : باران

اعياد شعبانيه مبارك

ماه شعبان آفتاب آورده ای

وجد و شوری بی حساب آورده ای

دسته گل بر بوتراب آورده ای

يك جهان اسلام ناب آورده ای

 به مناسبت 29 خرداد 88

چند پله، چند جمله

چند پله بيشتر نبود. 

شايد پايين آمدنش از اين پلكان يكی دو دقيقه هم بيشتر طول نكشيد.

 اما تاريخ ايران را همين يكی دو دقيقه به دو قسمت تقسيم كرد.

تنها در همين يكی دو دقيقه بود كه ايران،

بی التهاب و اضطراب، مبهوت پايين آمدن پيرمردی از پله های هواپيما بود

 كه قرار بود ، قرار دل های زخمی اين سرزمين باشد.

چند جمله بيشتر نبود. 

شايد گفتن اين چند جمله از پشت تريبون 

يكی دو دقيقه هم بيشتر طول نكشيد.

 اما انبوه مخاطبان را همين يكی دو دقيقه به دو قسمت تقسيم كرد.

 تنها در همين يكی دو دقيقه بود كه ايران،

بی التهاب و اضطراب ، مبهوت درد دل سرداری با فرمانده ی كل دل ها بود :

 

ای سید ما، ای مولای ما

ما آنچه باید بکنیم انجام میدیم.

آنچه باید گفت هم گفتیم و خواهیم گفت.

من جان ناقابلی دارم. 

جسم ناقصی دارم. 

اندک آبرویی هم دارم، که این رو هم خود شما به ما دادید.

همه ی اینها رو من کف دست گرفتم 

در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد. 

اینها هم نثار شما باشه.

 سید ما، مولای ما

دعا کن برای ما. 

صاحب ما تویی. 

صاحب این کشور تویی. 

صاحب این انقلاب تویی. پشتیبان ما شما هستید.

ما این راه رو ادامه خواهیم داد

با قدرت هم ادامه خواهیم داد. 

در این راه ما رو با دعای خود، با حمایت خود، با توجه خود پشتیبانی بفرما.

عيد مبعث مبارك

نور عترت آمد از آیینه ام

کیست در غار حرای سینه ام

رگ رگم پیغام احمد می دهد

سینه ام بوی محمد(ص) می دهد

به مناسبت 22 خرداد سال 88

سال 88 ، سالی بود پر از کلیدواژه هایی که

رمز عبور آیندگان برای مرور 1388 خواهد بود .

واژه هایی که بسیار تکرار شدند و بار معنایی خاصی یافتند.

بی هیچ تردیدی ، سال1388 خورشیدی ،

یکی از پرحادثه ترین سال های تاریخ معاصر ایران به شمار می رود

و سالیان دراز درباره این سال خواهند گفت و کتاب ها خواهند نوشت.

 


 

ادامه نوشته

به مناسبت چهاردهم خرداد

دنیا به عزای تو یتیمانه گریست

هر مرد و زن و عاقل و دیوانه گریست

من کودک معصوم یتیمی دیدم

آنروز چه مظلوم و غریبانه گریست

 

نامه ای به آقای م . م

نمیدانم سخنم را از کجا شروع کنم.

نا خود آگاه به یاد سال 88 و اتفاقتش افتادم،خدا وکیلی عجب سال جالبی بود ، خیلی ها را که نمیشناختیم، شناختیم  و خیلی ها را هم که به ظاهر میشناختیم فهمیدیم هیچ شناختی از آن ها نداریم.

دلم برای آن سال تنگ شد و با خود گفتم که نامه ای به آقای م . م ( سر دسته ی جلبک های سال 88 ) بنویسم.

سلام آقای م . م :



ادامه نوشته

به مناسبت سوم خرداد

تقديم به چشمان تركش خورده ی پدر شوهر عزيزم " جناب حاج احمد سالاری " :

ستايش نگاه تو

برای گفتن غزل تو را بهانه می كنم

سكوت سرد شعر را چه شاعرانه می كنم

تو از تبار آرشی ، كمان به دست و آتشين

و من دو بيت عشق را ، پر از فسانه می كنم

تو از ترانه آمدی ، ترانه ی گلوله ها

به پاس اين ترانه ها ، تو را ترانه می كنم

به روی بوم عاشقی ، رخ تو را كشيده ام

زبان عشق و عاشقی چه عاميانه می كنم

تو خود غزال قصه ای ، اسير شعر من شدی

برای اين غزل پدر ، تو را بهانه می كنم

فدای چشم های تو ، كه خود حماسه ای سرود

پرستش نگاه تو ، چه عاشقانه می كنم

شاعر : باران

عاقبت مانكن شدن

عکسش را که دیدم، ناراحت شدم ولی اصلا فکرش را هم نمی‌کردم که بخواهد اینقدر اذیتم کند، مدام از صبح تا شب جلوی چشمانم رژه میرود.

 انگار یک جایی در گوشه و کنار مغزم جاگیر شده است، و همان‌جا بست نشسته و خیال تکان خوردن هم ندارد.

راه میروم، میبینمش. 

غذا می‌خورم، می‌بینمش. 

کتاب می‌خوانم، انگار وسط صفحه کتاب نشسته و همینطور بر و بر نگاهم 

می‌کند. 

حتی گفتم چشم‌هایم را ببندم تا شاید توی آن تاریکی برود و دیگر پیدایش نشود 

ولی فایده ندارد که ندارد. گفتم بیایم این‌جا و بنویسم شاید دست از سرم

بردارد .

ادامه نوشته

ما را ننگ است ...

به دانش هسته ای مان چشم طمع دوختندكورشان كرديم  

دانشمندانمان را كشتند بيدارتر شديم

تحريممان كردند : نفت را از آن ها گرفتيم

خواستند انتخابات را در نظرمان كمرنگ تر جلوه دهندحماسه ها آفريديم

برای جزايرمان چه خواب ها كه نديدندخوابشان را آشفته ساختيم

و اينبار پا بر روی مقدساتمان گذاشتند ....

به ساحت مقدس حضرت امام هادی (علیه السلام) جسارت می كنند ، و همچنين روی كاور سی دی هايشان به حرم آقا امام رضا (علیه السلام) توهين می كنند و خشم ما را بر می انگيزند .....

( بنا به درخواست بسیاری از مخاطبین و به حهت حفظ حرمت مقدسات اسلامی تصویر حذف شد) با تشکر از خوانندگان دغدغه مند قطعه اصحاب شهدا

با انسان  خود فروخته ای كه نام ايرانی را با خود يدك می كشد و ما را ننگ است از اينكه او را ايرانی و هم وطن خويش بدانيم .

و تنها چيزی كه اندكی به قلب های شيعيان و دوستداران اهل بيت تسلا داد،‌ حكم ارتداد اين موجود حرامی بود كه توسط حضرت آيت الله صافی گلپايگانی (حفظه الله) اعلام شد .